ان یافتن آن چیزهاست که خداوند حواس درست مرورا بیابد، و او نیز دلیل باشد بر یافتن آنچ مرورا

خوان الاخوان. ناصرخسرو قبادیانی
چیزها بردو روی است؟ یکی آنست که مرورا بذات او اندر توان یافتن و بدلیلی حاجتمند نشود جویندهٔ او. و دیگری آنست که مرورا بذات او اندر نتوان یافتن آن چیزهاست که او را بجدا ازو توان یافتن، اما آنچ مرورا بذات او بتوان یافتن آن چیزهاست که خداوند حواس درست مرورا بیابد، و او نیز دلیل باشد بر یافتن آنچ مرورا بذات او بتوان یافتن. چون درخت که او دیدنی است بذات خود و حاجتمند نیست بچیزی دیگر که بریافتن او دلیلی کند، و دیگر جنبش است اندر درخت که مرورا نتوان یافتن مگر بگشتن حال درخت چون مر جنبش را بپذیرد، وجنبش آنست که حس پنهانست و حاجتمندی بدلیل از بهر نزدیکی چیزهاست و دوریء دیگر چیزها. و از بهر پیدائی چیزها و پوشیدگیء دیگر چیزها و آن بر چهار بخش است: یکی بخش ازو آنست که از چیزی ظاهر بر چیزی ظاهر دلیل گیری، و این محالست از بهر آنکه هر ظاهری خود بر خویشتن دلیلست و از دلالات دیگر بی‌نیاز است. دیگر بخش آنست که باطنی بر باطنی دیگر دلیل گیری، و این نیز محالست از بهر آنک این باطن نایافته و نادانسته است بدیگر نادانسته‌ای بروی دلیلی چگونه شاید گرفتن که هر یکی ازیشان خود حاجتمندست بدلیل دیگر. و سدیگر بخش آنست که باطنی با ظاهری دیگر دلیل گیری و این نیز محالست از بهر آنک آنچ باطن است خود بذات خویش ناپیداست پس چگونه دلیلی کند بر دیگری. و چهارم بخش که حق است آنست که بظاهر پیدا دلیل گیری بر باطن پوشیده، و باطن و ظاهر که یکی دلیل است و دیگر مدلول و هر دو آفریدگانند، و بر یکدیگر بهم جنسی دلالت کنند. و بدین شرح که بکردیم پیدا شد که آفریده بر آفریدگار دلیلی کند.
معارضه
اگر کسی گوید مر خدای را تعالی جز بدین عالم که آفریدهٔ اوست بچه دانیم؟ که چون کار کرد همی بینیم ازین عالم و او را دانش نیست و اندرآن چیزها که همی عالم پدید آرد آثار حکمت است و اندر نهاد عالم آثار حکمت است بدانستیم که این عالم کار بفرمان خدای همی کند.
جواب
او را گوئیم که هر نادانی که او کار بحکمت کند ناچاره کار بفرمان کار بندی کند حکیم. و کار مر نفس راست بیاریء عقل و هر نفسی کز عقل بهره بیش دارد کار او نیکوتر است. و چون اندر عالم هر کار کنی که هست کار بفرمان نفس همی کند چنانک دست افزارهای پیشه‌وران و اندامهای ایشان همی بفرمان نفسهای ایشان همی کار کند، و آسیاها و دولابها که همی کار کند بدان حکمت همی کار کند که نفس مردم اندریشان نهادست، دانستیم که این آسیای عظیم که این عالم است بفرمان نفس همی کار کند و مر نفس را و مرین عالم را هردو را خداوندی دیگر است که او از کار کن و ناکار کن که ضد یکدیگرند برتر است. و دلیل بردرستیء این قول آنست که ماهر صانعی که اندر عالم همی یابیم که بروی از رویهای بمصنوع خویش ماند، و مریشان هر دو را صانعی دیگر یابیم چنانک درودگر که صانع است و تخت مصنوع اوست و تخت همچون درودگر جسم است و بجسمی صانع مانند مصنوع است هر دو را مصنوع طبایع یافتیم بدانچ چوب نباتست و درودگر از نبات بحاصل آمده است و نبات مصنوع طبایع است چون درودگر. و طبایع همه جسم بودند صانع و مصنوع نیز مانند یکدیگر بودند. پس گوئیم که ایشان را صانع است بر افراز ایشان. پس گوئیم که نفس کلی صانع ایشان است، باز چون درودگر را و طبایع را و نفس را جوهر یافتیم که صانع بمصنوع ماننده تر است، باید که صانع حقیقت پدید آورندهٔ جوهر باشد نه از چیزی، و از دیگر روی چون مر عالم را از نفس اثر پذیر یافتیم دانستیم که اگر میان نفس و میان عالم همکوشکی نیستی عالم از نفس صورت و صنعت نپذیردی. و مر آن همکوشکی را میان ایشان بجوهریت یافتیم. و از جوهر برتر چیزی نشناختیم، پس دانستیم که مبدع حق آنست که جوهر را او جوهر گردانیده است نه از چیزی بل بوحدت خویش که فراز جوهرست، و فراز جوهر نه مروهم را راه است و نه مر سخن را جای گشتن است، و آن برتر از صفت و ناصفت است.

You may also like...